برای کسی بمیر که برایت حداقل تب بکند . بدنبال کسی برو که راه چاله را از چا ه به تو بنمایاند.تورا به بی راهه نبرد وغمخوار کسی باش که حداقل در غمت هورا نکشد وبرای کسی برقص که در تشویقت حداقل کف بزندیک شعری تو همین مایه هست که میگه :خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد.....خواهان کسی باش که خواهان تو باشد البته اگر یافتی مارو هم خبر کن با خودم داشتم فکر میکردم که چقدر این دنیا مسخره است ادماش باز مسخره تر اولیش خودم زمانه ازاون بدتر هرچه زمان میگذرد تظاهر وچاپلوسی وسوار شدن بر گردن دین ورسیدن به منافع دنیا چه رقابتی شده است کسی نیست یک ذره انسانیت محبت ، دین بی الایش،یکرنگی ،صفای انسانی،مردانگیهای فراموش شده وهزاران صفت متعالی گم شده ودفن شده در خاطرات گذشتگان را به این جامعه تزریق کند . مثل امراض حسمی که با یک چند امپول عضلانی یا وریدی بر طرف میشود البته بازهم امپولهای قدیم که بیماری را با یک 1200 مهار میکرد اما حالا 4 تا هم بزنی باز هم دردت درمان نمیشود.بهر حال جامعه وما نیاز به صداقت داریم که دیگر کم یاب ونایاب شده ،کسی خواهد امد واین درد های لاعلاج وصعب العلا ج را درمان خواهد کرد. یا حق
رییس شورای اسلامی شهر و سرپرست شهرداری گناباد مشخص شدند
۱۴ شهريور ۱۳۹۲
به گزارش گنابادتایمز،صبح امروز جلسهای به منظور انتخاب هیئت رئیسه شورای شهر گناباد در محل فرمانداری شهرستان برگزار شد. بر اساس این رای گیری، آقایان ابوالقاسم شفیعی و محمد صابری بهعنوان رئیس و نایب رئیس شورای گناباد در دوره چهارم انتخاب شدند.
همچنین اعضای این شورا ، حسین زاده مسئول امور اداری و کارگزینی شهرداری را بهعنوان سرپرست این نهاد در گناباد معرفی کردند. . شایان ذکر است سرپرست شهرداری براساس قانون واجد تمام اختیارات و مسئولیت های شهردار میباشد و شورا می بایست حداکثر در مدت ۳ ماه، شهردار را جهت صدور حکم به استانداری خراسان رضوی معرفی نماید.
بر این اساس حمید بنایی پس از ۶ سال ساختمان شهرداری را ترک می کند
وقتی دست گرم خود را به سمت کسی دراز می کنیم و او به سردی جواب می دهد نباید نگران باشیم باید بدانیم که سرمای دست او به ما منتقل نمی شود بلکه بر عکس این گرمای محبت ماست که نهایتا بر وجود او غالب خواهد شد.
روش جک گفتن من این است که واقعیت را بگویم واقعیت خنده دارترین لطیفه دنیاست.(جرج برنارد شاو)
زبان هیچ استخوانی ندارد اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند پس مراقب حرفهایتان باشید.
خدای من خدایی است که اگر بر سرش فریاد کشیدم به جای اینکه با مشت بر دهانم بزند با انگشتان مهربانش نوازشم میکند و می گوید :می دانم جز من کسی را نداری.
*خشم را با سکوت درمان کنید و خواهش های نفسانی را با عقل*
در آسانسورو باز کرده کوبونده تو سر من از درد اشکم در اومده می گه آخی دردت اومد؟ د نه د دیدم شب جمعه اس به یاد رفتگانمون افتادم یه دیده ای تر کردم
می خواستم به یکی از دوستام زنگ بزنم شمارشو یادم نمی اومد به گوشی نیگا می کردم شاید یادم بیاد بعد خواهرم اومده می گه می خوای زنگ بزنی؟ پ نه پ احساسی که بهش دارم یه حسه فوق العادست
رفتم در خونه رفیقم از پشت آیفون می گه تنهایی دادا؟ پ ن پ خونه محاصره ست بهتره مقاومت نکنی
با دوستم سه ساعت تو صف نونوایی وایساده بودیم صف 40 متری نوبتم شده یارو می گه پسر جون تو هم نون می خوای ؟ د نه د تا الان قطار بازی می کردیم ما واگن آخرم بودیم
مراقب جلسه کارت دانشجوییمو گرفته عکسمو دیده می گه خودتی؟ پ نه پ من بیل گیتسم می خواستم ریا نشه این عکسو زدم
از دستشویی شرکت اومدم بیرون منشیه یه نگاهی می کنه و با پوزخند می گه دستشویی بودین ؟ پ نه پ آفتابه طفلی کاره واجب داشت رفته مرخصی رفتم جاش واستادم
دارم تو تختم می خوابم بابام می گه داری می خوابی؟ پ ن پ دارم تشکو تست می کنم
دو دقیقه دیر رفتم سر کلاس استادمون رفته تو نقش می گه شما دانشجوی این کلاسید؟ پ نه پ دانشجوی کلاس آواز استاد ایرج مهدیانم مگه شما استاد مهدیان نیستید؟
تو جاده پلیس دیدم دستمو کردم بیرون انگشتمو می چرخونم رفیقم می گه : داری به ماشینای روبرویی علامت میدی؟ پ نه پ انگشتم تو دماغم بوده داغ کرده دارم خنکش می کنم
میگم آقا خمیر دندون سفید کننده می خوام؟ میگه برا دندونات؟ پ نه پ می خوام کاسه دستشویی رو برق بندازم
به دوستم زنگ زدم میگم ماشینم روشن نمیشه میگه استارت میزنی روشن نمیشه؟ د نه د هنوز به اونجا نرسیدیم فعلا با خواهش و تمنا دارم کارمو پیش می برم
سر جلسه امتحان به دختره میگم سواله 8 چی میشه؟ میگه تقلب می خوای کلک؟ پ نه پ می خواستم سر حرفو باز کنم … عشق نمی خوابه …تو رو خواستن نمی خوابه …
به دوستم میگم من عاشق این ماشین شاسی بلندام میگه منظورت پرادو و رونیزو ایناست؟ پ نه پ منظورم کامیونو تراکتورو ایناست
دارم تراکِت پخش می کنم تو خونه ی مردم بعد یه زنه اومده میگه آقا شما تراکت پخش می کنید؟ میگم پ نه پ نقاشی کشیدم دارم میندازم خونه مردم ، با اس ام اس بهم نمره بدن
دارم فیلم گریه دار میبینم گریه میکردم مامانم اومده می گه فیلمش گریه داره ؟ پ نه پ خنده داره من دارم گریه می کنم کارگردانشو ضایع کنم !
رفتم داروخونه کرم ترک پا بگیرم می گه واسه پا میخواین؟ پ ن پ میخوام در جهت از بین بردن ترک های کویر لوت گامی برداشته باشم
رفته بودم باغمون، چند تا گلابی افتاده بود باغ همسایه رفتم اونارو بردارم صاحبش اومده میگه رفتی بالا درخت تکوندیش؟ گفتم پ ن پ درخت رو گذاشتم رو ویبره بهش زنگ زدم اینطوری شد
رفته بودم از یخچال میوه بردارم، بعد از چند لحظه آژیر هوشمندش بلند شد مامانم داد زده میگه در یخچالو باز کردی؟ گفتم پ نه پ آژیر قرمزه جنگ شده
با یه دسته پول رفتم بانک کارمند میگه میخوای بریزی به حساب ؟ گفتم پ ن پ عاشقتم اومدم بریزم به پات
وسط تابستون رفتم به مدرسه سر بزنم ناظممون میگه : اومدی ببینی معلمای سال دیگه تون کین؟ گفتم : پـَـ نـَـ پـَـ اومدم بشینم سر کلاس درس
داشتم آهنگو هی جلو عقب میکردم که تکست آهنگو بنویسم دوستم میگه: تویی هی آهنگو جلو عقب میکنی؟ میگم پ نه پ خواننده رو این قسمتش خیلی تاکیید داره
مامانم میگه ۳۰ سالت شده نمیخوای سر و سامون بگیری میگم یعنی زن بگیرم؟ میگه پـَـ نـَـ پـَـ 12 ساعت کمه ۲۴ ساعته برو تو اینترنت باعث افتخار ما و فامیل شو
دارم از شرکت میام بیروون میگم خداحافظ میگه داری میری ؟ پـَـ نـَـ پـَـ دارم میام
داشتم چایی می خوردم رفیقم یه مگسا زد صاف افتاد توی چایی گفت : آخ افتاد تو چاییت؟ گفتم پـَـ نـَـ پـَـ خودش پرید اینتو یه دست به آب برسونه
داریم راه میریم با دوستام پام پیچ خورده خوردم زمین میگه کمک میخوای؟ میگم پـَـ نَ پـَـ شماها خودتونو نجات بدین من اینجا میمونم مقاومت میکنم بریییید برییییییید
اسپری سوسک کش زدم به سوسکه، سوسکه افتاده به پشت دست و پا میزنه هم خونه ایم اومده میگه داره جون میده..؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ قیافه تورو دیده از خنده ریسه رفته
داریم 10 نفری بازی شبکه ای می کنیم اومده میگه جدی حال میده؟ گفتم پَـــ نَ پَـــ عذاب داره ولی ما اسکولیم !
به مامانم میگم من میرم کارواش میگه ماشینم میبری؟ گفتم پَـــ نَ پَـــ دارم میرم اونجا دوش بگیرم
فکرش را بکنید از پوست تخممرغ قبل از آن که راهی سطل زباله یا کمپوست شوند، چه استفادههای عجیبی میتوان کرد.
1 - جلوگیری از گرفتگی لولههای فاضلاب
ریختن مقداری پوست خرد شده تخممرغ روی صافی فلزی سینک، باعث تمیزی و جلوگیری از گرفتگی لولهها میشود. آنها همچنین مانع از عبور مواد جامد و رهایی از چربیهای داخل لولهها میشوند.
2 - به عنوان پاککننده
مقداری از پوست تخممرغ را همراه با پودر ظرفشویی روی سطح لک شده بریزید و با اسفنج آن را تمیز کنید.
در صورتی که بخواهید داخل ظرفی دردار را تمیز کنید، میتوانید مقداری پوست تخممرغ خرد شده را داخل ظرف ریخته، آن را با آب سرد تقریبا پر کنید و چندین بار تکان دهید. نتیجه فوقالعاده خواهد بود.
3 - تمیز کردن لباسهای سفید
اگر از خاکستری شدن لباسهای سفید خود نگرانید، کافیست مقداری پوست تخممرغ داخل صافی ریخته، همراه لباسها داخل ماشین لباسشویی قرار دهید.
4 - حاصلخیز کردن خاک
پوست تخممرغ سرشار از کلسیم و سایر مواد معدنی است. برای حاصلخیز کردن خاک آن را به کمپوست اضافه کنید.
5 - دفع آفات
حلزونها، کرمهای برگخوار و آفات را با پاشیدن مقداری پوست تخممرغ در اطراف باغ خود دور کنید.
6 - تغذیه گیاهان
قبل از آبیاری گیاهان، مقداری پوست تخممرغ داخل آب ولرم ریخته، داخل ظرفی دردار در جای تاریک و خنک قرار دهید. بگذارید چند روز باقی بماند.
7 - تامین کلسیم
با ریختن مقداری پوست تخم مرغ به کف گلدان گوجه فرنگی، فلفل و بادمجان، کلسیم مورد نیاز آنها را تامین کنید.
8 - گلدان
از تخممرغهای شکسته برای کاشت دانه استفاده کنید. آنها تا زمان سبز شدن دانه به عنوان گلدان قابل استفادهاند.
9 - غذای پرندگان
ریختن خردههای پوست تخممرغ نزدیک ظرف غذای پرندگان ماده در جذب کلسیم مورد نیاز آنها برای تخمگذاری موثر است.
نکته: قبل از هر نوع استفاده از پوست تخممرغ در باغ، آنها را خوب بشویید.
ما هنوز هم همان مغز عصر حجری پیشینیانمان—حجمی از احساسات، خاطرات ناقص و یک محدوده توجه کوتاه—را داریم. مغز ما هیچوقت همه حقایق برای گرفتن تصمیم "ایدآل" را در خود ندارد.
از اینجا داستان بدتر میشود. حتی گاهی بدون اینکه بدانیم تصمیم میگیریم.
وقتی دانشمندان علوم اعصاب فعالیت مغز را در طول یک آزمایش تصمیمگیری ساده بررسی کردند، متوجه شدند که افراد معمولاً 10 ثانیه قبل از اینکه آگاه شوند تصمیم گرفتهاند، تصمیم میگیرند.
چطور میتوانیم امیدوار باشیم که تصمیم درست گرفتهایم؟
در واقعیت وضعیت به این بدی نیست، ما هر روز تصمیماتی در زندگیمان میگیریم. دنیا تغییر میکند و احساس میکنیم که کنترل آن را به دست داریم.
خوشبختانه علم اعصاب و روان ما را از نواقص و کمبودهای مغز انسان آگاه کرده است. با دانستن این ضعفها، میتوانید از یک استراتژی ساده برای غلبه بر آنها استفاده کنیم. 9 راه برای تصمیمگیری درست 1. به غریزه خود توجه کنید اما اجازه ندهید بر شما ریاست کند.
ما به یک دلیل غرایزمان را رشد دادهایم—آنها واقعاً خوب عمل میکنند. توانایی گرفتن یک تصمیم سریع برای پیشینیان عصر حجری ما میتوانست تفاوت خورده شدن توسط یک ببر وحشی یا شکار آن ببر باشد. اما اخیراً با چند ببر روبهرو شدهاید؟ واقعیت این است که در این عصر دیگر نیازی به اینگونه تصمیمات سریع نیست اما باز هم نمیتوانید دست از گرفتن این تصمیمات بردارید. با آن مقابله نکنید اما به آن هم بسنده نکنید. از خودتان بپرسید "چرا این فکر را کردم؟" یا "چرا چنین احساسی داشتم؟"
2. گزینههایتان را لیست کنید.
مغز قدرتمندترین کامپیوتر موجود است اما قادر به انجام چند کار همزمان نیست. دشوار است که بیشتر از 7 فکر مختلف را در یک زمان در ذهنتان داشته باشید و غیرممکن است که بتوانید روی دو مورد از آن به طور همزمان تمرکز کنید. دلیل اینکه وقتی موقع رانندگی با تلفنهمراه صحبت میکنیم، تصادف نکرده و ماشینمان را داغان نمیکنیم این است که میتوانیم خیلی سریع تمرکز روی کارها را تغییر دهیم—اما خیلی کندتر و بیدقتتر از زمانیکه هرکدام را به تنهایی انجام می دادیم. برای تصمیمی که میخواهیم بگیرید، همه انتخابها و گزینههای موجود را لیست کنید، آن را بیرون ذهنتان بکشانید و زمانی را به بررسی هر کدام به تنهایی اختصاص دهید.
3. سوالات را بازنویسی کنید.
میدانید برای اینکه یک دانشمند تمامعیار باشید به چه چیزی لازم است؟ گرفتن نمرات عالی یا به خاطر سپردن چیزها کافی نیست. مهم این است که سوالات درست بپرسید. هر مشکلی که دارید، سعی کنید آن را به سه یا چهار شکل مختلف بنویسید. اینکه خودتان را مجبور کنید به طرق مختلف به آن مشکل نگاه و فکر کنید باعث میتوانید بتوانید راهکارهای متفاوتی نیز پیدا کنید.
4. تاریخ را پیشبینی کنید.
حافظه ما آنقدرها که تصور میکنیم خوب نیست و درنتیجه یادمان نمیماند که چقدر ممکن است بد باشد. همین حافظههای انتخابی است که باعث میشود یادتان بماند امروز با چه کسی حرف زدید اما یادتان نیاید که چهارشنبه هفته پیش صبحانه چه خوردید. استفاده از تاریخ برای گرفتن تصمیم نیازمند این است که به خاطر بیاوریم دفعه قبلی که در موقعیتی مشابه بودیم چه اتفاقی افتاد. کند پیش بروید و خاطرهتان را خوب بررسی کنید—نباید فقط پیروزیهایتان را به خاطر سپرده باشید و شکستها را فراموش کرده باشید.
5. به خاطر داشته باشید که زمان طرف شماست.
سعی کنید خودتان را از احساسات آن لحظه دور کنید. البته انجام فوری این کار غیرممکن است اما بهترین راهکار این است که بین زمان حال و زمانی که میخواهید تصمیم بگیرید کمی فاصله بیندازید.
6. این را یک آزمایش ببینید.
مغز انسان جداشده نیست—برای عمل کردن در موقعیتهای اجتماعی با همتایان خود طراحی شده است. حاصل آن این است که زمان و انرژی زیادی را برای کار گروهی و رابطه با دوستانمان صرف میکنیم. تصور کنید که قرار است برای تصمیمی که میگیرید به شما نمره بدهند و اتوماتیکوار توجه بیشتری به آن میکنید. بنویسید که چرا چنین تصمیمی گرفتید و بعد فکر کنید: "این یک امتحان است. من از پس آن برمیآیم و فرصت دیگری برای تغییر آن ندارم. بقیه قرار است تصمیم من را ببینند و به آن نمره بدهند". اینکار باعث میشود بیشتر به چرای تصمیمی که میگیرید فکر کنید و برنامهها و دیدگاههای ضعیف را کنار بگذارید.
7. دانش عمومی نیست.
زمانهای "فراموششده" را پیدا کنید و ببینید چرا آنطور بوده است. همه میدانند که نباید بعد از غذا خوردن شنا کرد اما چرا؟ برای همه همینطور است؟ تصوراتتان را زیر سوال ببرید و قضاوت کنید آیا درمورد شما هم صدق میکند یا خیر.
8. تصمیم را بگیرید.
آیا میخواهید درمورد وضعیت شغلیتان تصمیم بگیرید یا اینکه چه مارک پنیری را برای صبحانه بخورید؟ همه تصمیمات برابر نیستند پس وقتتان را تلف نکنید. لازم نیست برای هر وعده صبحانه قدم 1 تا 9 را دنبال کنید.
9. تصمیم را عملی کنید.
میتوانید تا بی نهایت تصمیمی که گرفتهاید را دوباره و دوباره تحلیل و بررسی کنید. اما بالاخره باید یکجا آن را متوقف کنید. آن را واقعی کنید، یادداشتش کنید. وقتی تصمیمتان بیرون از مغزتان و به دنیای واقعی آمد، مغزتان از بررسی گزینههای مختلف دست کشیده و سراغ کار بعدی میرود. یادتان باشد چشمانداز مغز ما محل منطقی نیست. شما حتی نباید مغزتان را وادار به دنبال کردن قدم 1 تا 9 کنید. بهترین تصمیمی که میتوانید اینجا بگیرید این است که فقط قدم هایی که دوست دارید را دنبال کنید، آن هم با هر ترتیبی که دوست داشتید. هر کاری که میکنید، رمز گرفتن بهترین تصمیمات در زندگی این است که بخواهید.
نمی دانم گذرتان هر از چند گاهی به شهرداری می افتد.اما آرزو میکنم که حتی کلاهتان هم نزدیک شهرداری نیفتد،اما بهر حال شهر است وشهرداری وشهردار وشورای شهر آن،می شود گفت پوست است ودباغ خانه ، خواه ناخواه گذر پوست یک روزی به دباغ خانه می افتد،با این دو خط مقدمه مانند میخواهم بگویم که اگر چه تمام هم وغم شهردار محترم رسیدگی به وضعیت شهر است وشبانه روز مشغول تلاش وفعالیت وخدمت رسانی به شهروندان هستند اما اکثر مراجعه کنندگان به شهرداری ناراضی یا نیمه راضی از این مکان خارج میشوند وبه ندرت کسی یا کسانی را می توان یافت که با رضایت کامل از این اداره نهاد یا سازمان هرچه هست خارج شوند.بنظر میرسد دلایل این موضوع نارضایتی متعدد ومتکثر باشند چرا که عمدتا با مباحث ریالی و مالی مرتبط است وبه هرحال باید بودجه هفت ونیم میلیاردی (نقل ازگزارش عملکرد شورای شهر) را از یک جایی تامین کنند .شما کجا را سراغ دارید ؟؟!! چه خوب است دانشجویان رشته های علوم اجتماعی گنابادی یک تحقیق علمی ومطالعه مدونی در خصوص دلایل نارضایتی مردم از شهرداری انجام دهند ونتایج ان را برای اطلاع مردم منتشر نمایند.و شهرداری هم به این موضوع توجه بیشتری نشان دهد.من شخصا در این موضوع مواردی را گرد آوری نموده ام وامادگی همکاری با دانشجویان رادارم. نجوا وزمزمه هایی هم از تبعیض های اعمالی در شهرداری مردم منعکس می نمایند که زیاد جالب نیست.یا حق تا بعد
قنات قصه گناباد به عنوان يكي از پديده هاي شگفت انگيز دست ساخته انسان در طول تاريخ و نمادي از هم نوايي بشر با طبيعت توجه بسياري از مورخان و پژوهشگران را به خود جلب كرده است. اين قنات از ميانه اراضي كوي شرقي گناباد از محلي معروف به «برج علي ضامن» در داخل رسوب هاي ريزدانه آغاز شده و از هفت كانال متصل به هم شكل گرفته است. بر اساس آخرين مطالعات طول اين قنات 33113 متر و تعداد چاه هاي آن متجاوز از 470 حلقه و عمق مادر چاه آن نيز حدوداً 280 تا 300 متر است . ناصر خسرو قبادياني نخستين كسي است كه در سفرنامه اش به توصيف اين قنات پرداخته و عمق چاه آن را هفتصد گز و طول آن را چهار فرسنگ ذكر نموده و آن را نيز به كيسخرو نسبت داده است. ظاهراً وي از كنار طولاني ترين رشته انشعابي اين قنات به نام دولاب نو عبور نموده است. فضاي داخلي قنات داراي كانال ها و تونل هاي اعجاب انگيزي است كه با بررسي هاي انجام يافته بر روي آن حفره هايي مشخص شده، ظاهراً اين قسمت ها براي قرار دادن چراغ و پيه سوز و وسايل روشنايي به كار مي رفته است. در حال حاضر ميزان آبدهي اين قنات 150 ليتر در ثانيه است. اين پديده نادر در حال حاضر توسط سازمان میراث فرهنگی کشور در دست مطالعه بوده که به زودی با اجرایی شدن مطالعات به مکان توریستی بسیار جذاب و دیدنی تبدیل خواهد شد. قطعه سفال هاي پراكنده در اطراف دهانه چاه ها حاكي از اين است كه رشته قصبه در واقع كانال اوليه اصلي قنات گناباد بوده كه در زمان هخامنشيان حفر شده و در پي آن رشته هاي ديگر در مواقع خشكسالي ايجاد شده است.
در انتخابات مجمع نمایندگان خراسان رضوی حسین محمدزاده نماینده درگز و رمضانعلی سبحانیفر نماینده سبزوار به ترتیب به عنوان رئیس و نائب رئیس، خسروی نماینده تربت حیدریه به عنوان دبیر و رجائی نماینده گناباد به عنوان سخنگوي این مجمع برگزیده شدند.
روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد.یک پدر روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!/یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت/یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد /یک یوگیست به او گفت :این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!!!/یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت /یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد/ یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کنه/یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که خواستن توانستن است!/یک فرد خوشبین به او گفت ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی !!!سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد .
(آنکه می تواند انجام می دهد و آنکه نمی تواند انتقاد می کند)
خدا می داند، ولی ...
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد
دیگر نه می شود تقلب کرد
و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت
آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش از یک
جلسه امتحان
مدرسه
هم کوچکتر بود!
... و آن روز تازه می فهمیم که زندگی
عجب سوال سختی بود
سوالی که بیش از یکبار نمی توان به آن پاسخ داد
خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد،
روی تخته سیاه قیامت
اسم ما را در لیست خوب ها بنویسند
خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم
خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم
و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها
و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم
و بدانیم که دفتر دنیا چرک نویسی بیش نیست
چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است
نــــــــــــــــظــر یــــــــــــــادت نـــــــــــــره
:: موضوعات مرتبط:
اجتماعی-انتقادی -پیشنهادی ,
علمی-فرهنگی -هنری-ورزشی ,
محلی-منطقه ای ,
,
:: بازدید از این مطلب : 979
مــــــرا کــه هیــچ مقصـــدی بــه نامـــــم .. و هیــــچ چشمــــی در انتظــــارمـ نیسـت را ! ببخشیـد ! کــه بـا بـودنـــمـ تـــــرافیـک کــــــرده امـ !! . . . خدایــــــــــــــــــا … به حد کافی خیال بافتم … و تنم کردم … یه کم واقعیت شیرین … لطفا … . . . تقــویمِ امـسال هـــم.. بـا تقـــویــمِ پــارسال.. هیـــچ فــرقـی نمیـــکند.. وقتـی.. زنـــدگی.. تــا اطّـلاعِ ثــانــوی .. تعــطــــــیل اسـت ! . . . بالاتر از سیاهی هم “رنگ” هست … مثل رنگ این روزهای من ! . . . هــر کــس از ایــن دنـیــا چـیـزی بـرمـیـدارد … من امـا فـقـطـ ؛ دسـتـــ بــرمــیــدارمــ ! . …
.. این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش همین بس که : نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است با تیغِ کُند . . . صندوق صدقات نیست دل من که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای . . . . . . خدایا فکر کنم سرنوشت منو وسط میدون شهر نوشتی ؛ بس که هرکی به من رسید منو دور زد … . . . . این روز ها از کنار من که میگذری احتیاط کن هزاران کارگر در من مشغول کارند روحیه ام در دست تعویض است! . . . مثل سیگار نصفه افتادم در جهانی که پمپ بنزین بود… . . . چـــایــت را بــــنوش .. نگــــرانِ فـــــردا نــــــباش ! از گنــــدمـــزارِ مـن و تــــو .. کـــاهــی مــی مــانـــد ! بـــــــرایِ بـــــادهــــا ! . . . لج میکنم . . . بد اخلاق میشم ! نه چیزی میبینم ، نه چیزی میشنوم ، نه چیزی میگم ! دست خودم که نیست تو که نباشی ، زندگی باید به کامِ من تلخ بشه . . . ! . . . نمـــــیـدانــــی ، چه دردی دارد ! وقـــتـی .. حــــالـم .. در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …! . . . آن روزها که با او بودن برایم آرزو بود “تمام شد”! امروز با او بودن یا نبودن فرقی ندارد! . . . بــاران .. فـــقط .. همین جایی از قصّه ، که من ایستاده ام می بـــارد ! دو قدم این طرف تر .. دو قدم آن طــرف تر .. همیشه آفــتـاب است ! . . . یــک روزی .. بـه هـــر دلـــیلی .. اگــر از تــه ِ قــلب ِتـــان خــندیــدیــد .. لطـــفـا”، بـــرای ِ من هـــم تـــعریــف کنـــید ! . . . هــر کس .. یـا شب میمیـــرد ، یــــا روز .. مـــن ؛ شبـانــه روز ! . . . وقـتـی .. خــواب .. بــــرایِ فــــرار از “بیــــداری” بـــاشـد ! تمــــــام شـــده ای ! . . . تمام تنم میلرزد… از زخمهایی که خورده ام..!! من از دست رفته ام…شکسـ ــ ـ ـته ام می فهمی؟؟ به انتهای بودنم رسیده ام اما…! اشــــــک نمیریزم پنهان شده ام پشت لبخـــندی که درد میــــکند . . . این روز ها خیلی ها زندگی نمی کنند ! فقط ادامه می دهند ! . . . امروز کسی از من پرسید چند سال داری گفتم روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم کودکی چند ساله ام . . . . . . اگر گریــه نمیکنـــم فکــر نکن از سنگـــــم ! مــن مـــــرد هستم … تنهـاییــ قـدم زدنم از گریـه کردنـ دردنـاکــــ تـــر استـــ . . . من ؛ از این منـی ، که هر لحظه دلتنگِ توست … مُتنفـــــــــرم ! . . . بَهاے ِ با تو بودَنـ بس ناجوانمردانه سَنگیـــن استــ… درآمَدِ روحـ ِ من ناچیز تر از اینهاستـ… . . . بــه ایــن فـکــر مـیـکـنم لالایـــی هــای ِ مـــادرم زیــر ِ کــدام بـالشتکــ ِ کـودکــی هــایـم جــا مانــده؟ شـایـد هــنـوز بـشـود آســوده خــوابـیـد… . . . امــروز دلــم تنگ دیــروزی است که میگفتــی : “فردایــت را می ســـازم …” . . . معنی ماندن ِ بی عزت چیست؟ قبل از آنکه آبروریزی شود خدایا، خودت تمامش کن… . . . گاهی وقت ها آنقدر از زندگی خسته می شوم که دلم می خواهد قبل از خواب، ساعت را روی “ هیچوقت ” کوک کنم . . . . . . خسته ام مثل درخت سروی که سال ها در برابر طوفان ایستاد و روزی که به نسیمی دل داد ، شکست … . . . دلم کمى هوا میخواهد اما در سرنگ ! از زندگى خسته ام … . . . آسانسوری شده ام تنها در برجی متروک که سال هاست بهانه ای برای اوج گرفتن نداشته است به خانه ام بیا خسته ام از این همه ایستادگی . . . شاید قانون دنیا همین باشد، من صاحب آرزویی باشم که شیرینی تعبیرش از آن دیگریست … . . . این روزها شبیه جودی ابوت شده ام ! برای بابا لنگ درازی می نویسم که این روزها دیگر خودم هم نمیشناسمش . . . ! . . . از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی ، پیر میشی از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشی ، می بُری از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی ، زیادی هستی . . . . . . از من نرنــــــــــج… نه مغــــــرورم نه بی احســـــاس… فقط خســــته ام… خســـــــــته از اعتــــــمادی بیــــجا! برای هـــــــــمین قفــــــــــــلی محــــــــــــــکم بر دل زده ام! . .
. . یه وقتایی دلت میخواد یکی از پشت سر چشماتو بگیره و ازت بپرسه : اگه گفتی من کی ام ؟ تو هم دستاشو بگیری و بگی: هر کی هستی فقط بمون… . . . گاهی دلم برای خودم تنگ میشود گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ میشود گاهی دلم برای پاکی های کودکانه ی قلبم میگیرد گاهی آرزو میکنم ای کاش دلی نبود تا تنگ شود تا خسته شود تا بشکند … . . . دلتنگم نه برای کسی از بی کسی … خسته ام نه از تکاپو از در به دری … نه دوستی ، نه یادی ، نه خاطره ی شیرینی ! تنهایم تنهاتر از آن سنگ کنار جاده اما مشتاقم ، مشتاق دیدار آنکس که صادقانه یادم کند …
مــــــرا کــه هیــچ مقصـــدی بــه نامـــــم .. و هیــــچ چشمــــی در انتظــــارمـ نیسـت را ! ببخشیـد ! کــه بـا بـودنـــمـ تـــــرافیـک کــــــرده امـ !! . . . خدایــــــــــــــــــا … به حد کافی خیال بافتم … و تنم کردم … یه کم واقعیت شیرین … لطفا … . . . تقــویمِ امـسال هـــم.. بـا تقـــویــمِ پــارسال.. هیـــچ فــرقـی نمیـــکند.. وقتـی.. زنـــدگی.. تــا اطّـلاعِ ثــانــوی .. تعــطــــــیل اسـت ! . . . بالاتر از سیاهی هم “رنگ” هست … مثل رنگ این روزهای من ! . . . هــر کــس از ایــن دنـیــا چـیـزی بـرمـیـدارد … من امـا فـقـطـ ؛ دسـتـــ بــرمــیــدارمــ ! . …
. . این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش همین بس که : نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است با تیغِ کُند . . . صندوق صدقات نیست دل من که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای . . . . . . خدایا فکر کنم سرنوشت منو وسط میدون شهر نوشتی ؛ بس که هرکی به من رسید منو دور زد … . .
. . این روز ها از کنار من که میگذری احتیاط کن هزاران کارگر در من مشغول کارند روحیه ام در دست تعویض است! . . . مثل سیگار نصفه افتادم در جهانی که پمپ بنزین بود… . . . چـــایــت را بــــنوش .. نگــــرانِ فـــــردا نــــــباش ! از گنــــدمـــزارِ مـن و تــــو .. کـــاهــی مــی مــانـــد ! بـــــــرایِ بـــــادهــــا ! . . . لج میکنم . . . بد اخلاق میشم ! نه چیزی میبینم ، نه چیزی میشنوم ، نه چیزی میگم ! دست خودم که نیست تو که نباشی ، زندگی باید به کامِ من تلخ بشه . . . ! . . . نمـــــیـدانــــی ، چه دردی دارد ! وقـــتـی .. حــــالـم .. در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …! . . . آن روزها که با او بودن برایم آرزو بود “تمام شد”! امروز با او بودن یا نبودن فرقی ندارد! . . . بــاران .. فـــقط .. همین جایی از قصّه ، که من ایستاده ام می بـــارد ! دو قدم این طرف تر .. دو قدم آن طــرف تر .. همیشه آفــتـاب است ! . . . یــک روزی .. بـه هـــر دلـــیلی .. اگــر از تــه ِ قــلب ِتـــان خــندیــدیــد .. لطـــفـا”، بـــرای ِ من هـــم تـــعریــف کنـــید ! . .
. . هــر کس .. یـا شب میمیـــرد ، یــــا روز .. مـــن ؛ شبـانــه روز ! . . . وقـتـی .. خــواب .. بــــرایِ فــــرار از “بیــــداری” بـــاشـد ! تمــــــام شـــده ای ! . . . تمام تنم میلرزد… از زخمهایی که خورده ام..!! من از دست رفته ام…شکسـ ــ ـ ـته ام می فهمی؟؟ به انتهای بودنم رسیده ام اما…! اشــــــک نمیریزم پنهان شده ام پشت لبخـــندی که درد میــــکند . . . این روز ها خیلی ها زندگی نمی کنند ! فقط ادامه می دهند ! . . . امروز کسی از من پرسید چند سال داری گفتم روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم کودکی چند ساله ام . . . . . . اگر گریــه نمیکنـــم فکــر نکن از سنگـــــم ! مــن مـــــرد هستم … تنهـاییــ قـدم زدنم از گریـه کردنـ دردنـاکــــ تـــر استـــ . . . من ؛ از این منـی ، که هر لحظه دلتنگِ توست … مُتنفـــــــــرم ! . . . بَهاے ِ با تو بودَنـ بس ناجوانمردانه سَنگیـــن استــ… درآمَدِ روحـ ِ من ناچیز تر از اینهاستـ… . . . بــه ایــن فـکــر مـیـکـنم لالایـــی هــای ِ مـــادرم زیــر ِ کــدام بـالشتکــ ِ کـودکــی هــایـم جــا مانــده؟ شـایـد هــنـوز بـشـود آســوده خــوابـیـد… . . . امــروز دلــم تنگ دیــروزی است که میگفتــی : “فردایــت را می ســـازم …” . .
. . معنی ماندن ِ بی عزت چیست؟ قبل از آنکه آبروریزی شود خدایا، خودت تمامش کن… . . . گاهی وقت ها آنقدر از زندگی خسته می شوم که دلم می خواهد قبل از خواب، ساعت را روی “ هیچوقت ” کوک کنم . . . . . . خسته ام مثل درخت سروی که سال ها در برابر طوفان ایستاد و روزی که به نسیمی دل داد ، شکست … . . . دلم کمى هوا میخواهد اما در سرنگ ! از زندگى خسته ام … . . . آسانسوری شده ام تنها در برجی متروک که سال هاست بهانه ای برای اوج گرفتن نداشته است به خانه ام بیا خسته ام از این همه ایستادگی . . . شاید قانون دنیا همین باشد، من صاحب آرزویی باشم که شیرینی تعبیرش از آن دیگریست … . . . این روزها شبیه جودی ابوت شده ام ! برای بابا لنگ درازی می نویسم که این روزها دیگر خودم هم نمیشناسمش . . . ! . . . از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی ، پیر میشی از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشی ، می بُری از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی ، زیادی هستی . . . . . . از من نرنــــــــــج… نه مغــــــرورم نه بی احســـــاس… فقط خســــته ام… خســـــــــته از اعتــــــمادی بیــــجا! برای هـــــــــمین قفــــــــــــلی محــــــــــــــکم بر دل زده ام! . .
. . یه وقتایی دلت میخواد یکی از پشت سر چشماتو بگیره و ازت بپرسه : اگه گفتی من کی ام ؟ تو هم دستاشو بگیری و بگی: هر کی هستی فقط بمون… . . . گاهی دلم برای خودم تنگ میشود گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ میشود گاهی دلم برای پاکی های کودکانه ی قلبم میگیرد گاهی آرزو میکنم ای کاش دلی نبود تا تنگ شود تا خسته شود تا بشکند … . . . دلتنگم نه برای کسی از بی کسی … خسته ام نه از تکاپو از در به دری … نه دوستی ، نه یادی ، نه خاطره ی شیرینی ! تنهایم تنهاتر از آن سنگ کنار جاده اما مشتاقم ، مشتاق دیدار آنکس که صادقانه یادم کند …
دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند
دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم که به چراغهای نورانی و دستهای گرم دیگر اعتمادی نیست . . . خالی تر از سکوتم … انبـوهــی از ترانـه بــا یـاد صبـح روشـن اما … امیـد باطل شب دائـمی ست انـگار … . . . دیگر بهار هم سرحالم نمیکند چیزی شبیه معجزه زلالم نمیکند آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار وقتی که سنگ هم رحم به بالم نمیکند . . . دلم به کما رفته برای مردنش دست به دعا شوید . . . پیراهنم را اتو می زنم کفش ها را دستمال می کشم زندگی اما مرتب نمی شود… .
. صــداے تپـش هـاے قلبمــ رو میشنوم ولـے هیچـ علاقه اے به زندگـے کردטּ توشـ نیستـــ . . . همـچـون ساعـت شنی شــده ام کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد و الـتـمـاس مـیـکــنــد یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد مــن هــم … نه …! ! لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد ! ! ! بــگـذاریــد تــمام شــوم … . . . صبحی کـــه بجـــای عـــشق با سیـــگار شروع بـــشه . . . یــــک شــــــروع دوبـــاره نیــــست امـــــتداد پایان اســــت بــــــرای کــــسی که دیــگر امــــیدی بـــه ادامه نـــدارد !! . . . گاهـــی احساس میڪنَمــ روی دَستـــــ خـدا مــانده اَمــ خَســتہ اَش ڪَردمـــــ خــودَش هَــم نــمــیــدانـــــــد با مَن چــہ ڪــنَــد؟ . . . شانس یکبار در خونه آدم رو میزنه… ولی بد شانسی دستش رو از رو زنگ ور نمیداره… بدبختی هم که کلید داره هر وقت بخواد رسما میاد تو ! . . . چیـزی نمیـخـوآهَم جـز . . . یـکــ اتــآقِ تـآریک یـکـ مـوسیقـے بے کَلآم یـکـ فنجـآن قهـوه بـهـ تَلخـی ِ زهـر ! وَ خـوآبـے بـه آرآمـے یـکــ مـَرگ هَمیشـگـے . . . چقدر این سربالایی ها ادامـــــــه دارند ؟ من از زندگی که هیچ . . پاهایم از من شکایت دارند . . . خدا میشود بلیطم را پس بگیری . . . ؟ مقصد را اشتباه آمدم . . اینجا را نمی خواهم . . . از این دنیا شرمنده ام که واردش شدم ای کاش درب خروجی هم داشتی . . . خسته ام . . . ماهی در برکه و برکه تهی از آب دانه در کویر و کویر تشنه پرنده در قفس و آسمان در انتظار او شب در کمین روز خفته چشمها بسته همه خسته ، همه بی کس شهر پر از زندان در بسته امید ناامیدان روزنی است از نور غافل از آنکه روزن را نیست طاقت آن نور . . . رسیده ام به حس برگی که میداند بادازهرطرف که بیاید سرانجامش افتادن است . . . زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند گاهی فرصت نبود گاهی حوصله و من خیلی دیر این را فهمیدم خیلی دیر هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی کسی ، چیزی پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد
زندگی در حال بارگیری است ، لطفا صبر کنید … سرعت خوشبختی بسیار کم است … تا زندگی ات لود شود … عمرت تمام شده … !!! . . . گذشته که حالم را گرفته است ! آینده که حالی برای رسیدنش ندارم ! و حال هم حالم را به هم میزند چه زندگی شیرینی!… . . . ناامیدی اولین قدمی است که شخص به سوی گور برمیدارد . . . . .
وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی ! وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه ! وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته !
.
.
.
از پروژکتورهای روز و شب ، از سکانس های تکراری زمین ، خسته ام ! . . . دیشب خسته تر از هر روز بودم … کاش میشد گوشه ای می نوشتم “خدایا خیلی خسته ام” ، فردا صبح بیدارم نکن !!! . . . قلبم یک خط در میان می زند….زود نیست؟ دست هر پیر زنی را گرفتم …گفته…”پیر شی مادر”… خدایا نکند در جوانی پیر شدم ….. . . . هر کس جای من بود ، می برید اما من هنوز می دوزم ، چشم به امید … . . . مدتیــــست دلم شکســــته از همان جای قبلـی … ! کاش میشد آخر اسمــت نقطه گذاشت تا دیگر شــــروع نشوی … ! کاش میشـــــــد فریاد بزنم : “ پایــــــان ” دلم خیـــــــلی گرفته اســـت ………….. اینجا نمیتـــــوان به کسی نزدیـــــــک شـــــــد … آدمهـــا از دور دوست داشتــــنی ترنــــد … ! . . . سالهاست که … در لایه های نابود اینگونه زیستنی می گردم و .. می گردم تو را و خودم را بیگناه گم کرده ام در خویشتنی که هر گز خوش نبود چقدر دلم برای خواستن تنگ می شد تا اینکه دریافتم این زندگی نه تویی نه من ما گم شده ایم در نا کجا آباد خود ساخته ای که نشانی ندارد
چند در دل آرزو را خاک غم بر سر کنم ؟ / آتشی را تا به کی در زیر خاکستر کنم ؟ نظیری نیشابوری . . . دگر آرزو نجویم پی آرزو نپویم / همه از تو شکر گویم که تویی شکارم امشب اوحدی مراغهای . . . ز بس زخم زبان خوردم ، دهان از گفتگو بستم / در دل را ز نومیدی به روی آرزو بستم ابوالحسن ورزی . . . چنان بدیدن روی تو آرزومندم / که گر بدادن جان ممکن است خرسندم افسر شیرازی .
. . همه آرزوی دل را به تبسمی برآور / همه رنجهای جان را به کرشمهای دوا کن دکتر صورتگر . . . صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را / ولی من باز پنهانی ، ترا هم آرزو کردم شهریار . . . مرا هرگز نباشد خواب و دارم آرزو گاهی / که خواب آید به چشمم بلکه جانانم به خواب آید شیدای کردستانی . . . داری هوس که غیر برای تو جان دهد؟ آه این چه آرزو است مگر مردهایم ما عالمی . . . شبی در عالم مستی همین قدر آرزو دارم / که مست از جای برخیزی و بنشینی به دامانم فروغی بسطامی . . . فریب دورنماهای آرزو خوردم / ره سراب گرفتم ز تشنگی مردم دکتر صدارت . . . به ماه روی تو این آرزو که من دارم / هزار سال اگر بینمت هنوز کم است بابافغانی شیرازی . . . آرزو دارد که بیند کشته آن بدخو مرا / وه که خواهد کشت آخر آرزوی او مرا اهلی ترشیری . . . کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی !!! رهی معیری . . . اینکه هر سو میکشم با خود نه پنداری تن است / گور گردان است و در او آرزوهای من است سیمین بهبهانی . . . عمرم چنان گذشته به سختی / که مرگ را فرصت نکردهام که کنم آرزو هنوز مسعود فرزانه . . . همه هست آرزویم که به بینم از تو رویی / چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی ؟ فصیح الزمان شیرازی . . . اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد / کشیدهایم در آغوش آرزوی ترا حزین لاهیجی . . . یاد ایامی که مرغ آرزو بر بساط ابرها پر می گرفت باستانی پاریزی . . . سوخته چون لاله عمری در فراق لالهرویی / بر لب آمد جان و ما را بر نیامد آرزویی مژده . . . اگر نیک بختی ترا آرزو است / چنان زی که دشمن شود با تو دوست نیازی
می دونم غریبه بودم ، من با اون قلب کوچیکت / تنها آرزوم همینه : همیشه خوشی نصیبت . . با تو بودن ، با تو موندن ، با تو رفتن آرزومه ! هر جا باشی ، هر جا باشم ، دیدن تو آرزومه ! . . روزگارت بر مراد / روزهایت شاد شاد / آسمانت بی غبار سهم چشمانت بهار / قلبت از هر غصه دور / بزم عشقت پر سرور بخت و تقدیرت قشنگ / عمر شیرینت بلند / سرنوشتت تابناک جسم و روحت پاک پاک . . یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست / یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست در خلوتی چنان که نگنجد کسی در آن / یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست . . شبت پر از ستاره هایی باشه که هر شب سفارشتو به خدا میکنن تا همیشه ماه بمونی .
. گفت : فرق رویا با آرزو چیست ؟ گفتم : آرزو یک حقیقت نزدیک است ولی رویا یک آرزوی شیرین دست نیافتنی ! گفت من رویا هستم یا آرزو ؟ گفتم رویایی که به حقیقت پیوستن آن یک آرزوی شیرین است ! . .
بزرگترین آرزویم این بود که کوچک ترین آرزوی تو باشم . . برایت آرزو می کنم آرزوی کسی باشی که آرزویش را داری . . به یادت آرزو کردم که چشمانت اگر تر شد / به شوق آرزو باشد نه تکرار غم دیروز . . امیدوارم توپ خوشبختی سانترش همیشه روی قلبت باشه . . مشکلات به سبکی هوا / عشق به عمق اقیانوس دوستی به محکمی الماس / موفقیت به درخشانی طلا اینها آرزوهای من برای توست . . خواهم که قلب گرمت ، آماج غم نگردد / باغ دلت الهی ، دشت ستم نگردد اشک ندامت ای جان ، از چشم تو نبارد / دنیای آرزویت ، مرداب غم نگردد . . وقتی لبخند به دنبال جایی برای نشستن میگردد ، با تمام وجودم آرزو میکنم لبهایت در آن نزدیکی باشد ! . . دیدگانت از همیشه شادتر / شهر قلبت زنده و آبادتر غصه هایت دم به دم ای مهربان / در گذرگاه زمان بر بادتر . . آرزو کردم میان بی کسی های دلم / لااقل یادم به قلبت تا ابد مهمان شود . . ای کاش دلم پنجره ای دیگر داشت / ای کاش خدا فقط شقایق می کاشت ای کاش یکی می آمد و غم ها را / از قلب اهالی زمین بر میداشت . . خدایا دوست بدار آنهایی را که دوستمان دارن و نمیدانیم و سلامت بدار آنهایی را که دوستشان داریم و نمیدانند . . خدایت یار تا آندم که از هستی نشان باشد / دعایت میکنم سهمت همیشه آسمان باشد
بزرگترین آرزوی من کوچک ترین نگاه توست بزرگترین غم من آخرین نگاه توست . . . . درون سینه ام صد آرزو مرد گل صد آرزو نشکفته پژمرد دلم بی روی او دریای درد است همین دریا مرا در خود فرو برد . . . . تو را آرزو نخواهم کرد ، هیچ وقت
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی ، با دل خود ، نه با آرزوی من
آرزویم این است : نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه . . . .
دو دست گرم تو شفای مرگ من است لبان مست تو شکوه قلب من است کجا روم و به که گویم که یک لحظه خنده تو تمام آرزوی من است . . . . آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم . . . . صفایى بود دیشب با خیالت خلوت من را ولى من باز پنهانى تو را آرزو کردم . . . . هیج وقت آرزو نکن دنیا مال تو باشه آرزو کن کسی که دنیای توست مال کسی نباشه . . . . آرزو می کنم هیچ راه نجاتی نداشته باشی وقتی غرق خوشبختی هستی . . . . آرزوی قشنگی ست ، داشتن ردپای تو کنار ردپای من بر دشت سپید پوشیده شده از برف هنوز اما نه برف آمده و نه تو . . . . میگن شبا ، فرشته ها از آرزوی آدما ، قصه میگن واسه خدا خدا کنه همین حالا رویای تو گفته بشه پیش خدا
حرفهای زیادی داری
سکوت علامت چیست نمیدانم علامت رضایت است یا همان جواب ابلهان خاموشی است معنی جدیدی به سکوت داده ای سکوتت را میفهمم یعنی انتظار . . . یادتــــــــ باشد ؛ مــــــــــن اینجا، کنار همین رویاهای زودگذر، به انتظار آمدن تـــــــو ، خط های سفید جاده را می شــــــــمارم … ! . . . ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ” ﺑﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ” ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﻧﮑﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ، ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ… ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺧﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ… . . . تو را در باد گم کرد و به انتظار نشست و نمی دانست مسافران باد را بازگشتی نیست . . . امروز روز دیگریست… یه روز از همان روزهای بی تو… در به در این کوچه و آن کوچه… می دانم که انتهای یکی از همین کوچه ها منتظری! .
. نقــّـــــــــاشِ خــــوبی نــــبودم… اما ایـــــــــــــن روزها… به لطـــــــــــفِ تــــــــــو… انـــتظــــــار را دیـــــــــــدنی میکـــــِـــــــشـَـم….! . . . چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم تمبر و پاکت هم هست و یک عالمه حرف کاش کسی جایی منتظرم بود . . . . . . ﮔﺁﮬﻰ ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﻧــﺁﺯ ﻛـﺷـﻳﺩ ﻧـَـــﺑـﺁﻳـَـﺩ ﺁﮦ ﻛـﺷــــــــــــﻳﺩ ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ اِﻧـﺗـﻅﺁﺭ ﻛـﺷـــــــﻳﺩ ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﺩَﺭﺩ ﻛـﺷــــــــــــﻳﺩ ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﻓـَـﺭﻳـﺁﺩ ﻛـﺷـــــــﻳﺩ ﺗـَـﻧﮬﺁ ﺑـﺁﻳـَـﺩ دَﺳـﺕ ﻛـﺷــﻳﺩﻭ رَﻓـتــــــ . . . آنقدر چشم، انتظار آمدنت نشستم که تمامی دربهای باز، بر روی پاشنه انتظار پوسیدند . . . نگاه کن آن دور دستها یکی تنها به انتظار ایستاده لبخندی عاشقانه ، دستی برایش تکان بده… تا بشکند حصار سنگی تنهایی اش… . . . شعله ی انتـــــــــــظار تــــا ابَد نمی ســـــوزد هــــیزم ها خیـسَ ند و آتـــــش های دیگر سَخت وســـوسه انگیـــز…! . . . اگر چه عاشق برفم بهار هم خوبست بدان به خاطر تو انتظار هم خوبست دلم به خلوت تابوت رفت دلتنگم ولی برای دل من مزار هم خوبست . . . . . . کدام راه است که پای خسته را نشناسد کدام کوچه خالی از خاطره است و کدام دل هرگز نتپیده به شوق دیدار بیا تا برایت بگویم از سختی انتظار که چگونه ….. در دیدهای بارانی رنگ هذیان به خود میگیرد …. . . . دلم از هزار راه ِ رفته ، بی تو باز گشته است… ایوب هم اگر بود ، چشم می بست از انتظار آمدنت … . . . تا زنده ام می نشینم به انتظارت شاید هم نیایی … من کارم را می کنم … . . . انتظارت چه زیباست وقتی که لبه جاده ی دل تنگی ایستادمو تو با شاخه گلی از بهانه های عاشقانه می آیی … . . . وقتی که می رفتی، بهار بود … تابستان که نیامدی، پاییز شد … پاییز که برنگشتی، پاییز ماند … زمستان آمد اگه نیایی، پاییز می ماند … تو را به دل پاییزی ات قسم می دهم … فصل ها را به هم نریز … . . . و حالا انتهای کوچه شعر منم با انتظاری مبهم و زرد ولی ایکاش جادوی نگاهت غزل های مرا غارت نمی کرد . . . گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال؟ پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم؟ که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟ ماه یک پنجره وا شد به خیالم که تویی همه جا شور به پا شد به خیالم که تویی . . . قــول بــده کــه خــواهــی آمــد امــا هــرگــز نیــا! اگــر بیــایــی هــمه چیــز خــراب می شــود! دیــگر نــمی تــوانــم اینــگونــه بــا اشتــیاق بــه دریــا و جــاده خیــره شــوم! مــن خــو کــرده ام بــه ایــن انتــظار، بــه ایــن پــرســه زدن هــا در اسکــله و ایستــگاه! اگــر بیــایــی مــن چشــم بــه راه چــه کســی بمــانــم؟
امشب دلم از آمدنت سرشار است / فانوس به دست کوچه دیدار است
آنگونه تو را در انتظارم که اگر / این چشم بخوابد ، آن یکی بیدار است . . . تا کی در انتظار میگذاری به زاریم ؟ از آن بعد از اینهمه چشم انتظاریم . . . . . . سکوت دردناک است اما در سکوت است که همه چیز شکل می گیرد و در زندگی ما لحظه هایی هست که تنها کار ما باید انتظار کشیدن باشد . . . .
چقدر سخت است منتظر کسی باشی که هیچ وقت فکر آمدن نیست . . . . . . اگر چه عاشق برفم بهار هم خوبست / بدان به خاطر تو انتظار هم خوبست دلم به خلوت تابوت رفت دلِ تنگم / ولی برای دل من مزار هم خوبست . . . دلتنگ مباش ، من قلبم را سایه بان دلت کردم و چشمانم را در انتظار دیدنت . . . . . . سفر کردی غروبی از کنارم / تو را ای کاش میشد ، باز دارم تو میگفتی که می آیی دوباره / از آن روز دائما چشم انتظارم . . . انتظارت چه زیباست وقتی که لبه جاده ی دل تنگی ایستادم و تو با شاخه گلی از بهانه های عاشقانه می آیی . . . . . . من نمی دانستم ، که سر انجام چه آید به سرم ؟ تو مرا خوب نگر ، شاید این بار ببینی که تو را منتظرم ! . . . سوز دلم نشنیدی و از بام قلبم پر زدی / رفتی تو از کوی من و بر قلب من خنجر زدی من ماندم و یک کوله بار از خاطره در خاطرم / چشم انتظار بر درگهم شاید که روزی در زنی . . . بدترین قسمت زندگی انتظار کشیدن است و بهترین قسمت زندگی داشتن کسی است که ارزش انتظار کشیدن را داشته باشد . . . . . . به شقایق سوگند که تو بر خواهی گشت من به این معجزه ایمان دارم منتظر باید بود تا زمستان برود ، غنچه ها گل بکنند ! . . . تمام روز و شب با بیقراری / به شوق روی تو بیدار هستم اگرچه بی غرورم زنده اما / به شوق لحظۀ دیدار هستم
راستی شمـــا هم مغروریـــــد ؟!
…
بمیــــرم من فهمیدم نمی مانی . . دیدم می روی . . رفتی باز هم ایستاده ام نگاه میکنم آخرم میکشد مرا این غرور لعنتی . . . . . . دیـگـــر نه اشـکـــهایم را خــواهـی دیــد نه التـــمـاس هـــایم را و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را… به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی درخـتـی از غــــرور کـاشـتم… . . . من عاشقانه هایم را روی همین دیوار مجازی می نویسم ! از لج تو . . . از لج خودم . . . که حاضر نبودیم یک بار این ها را واقعی به هم بگوییم ! . . . لعنتی ســـلام مــــرا بــــــه غـــرورت برســــــان و بـــه او بگــــو بـهـــای قــــــامــت بــلنــــدش تــنــهــایـیـســـــت…!! . . . همه ی بغض من تقدیم غرور نازنینت باد ، غروری که لذت دریا را به چشمانت حرام کرد . . . .
. جـــانبــــازٍ چند درصـــد است ؟ او که در حادثه ی عـــشـــق ، قــــــلب و غــــرور خود را از دست داده است ؟ .
. . من ، مــــن کردن های من و تو بود کــه ، هیچوقت مـــــــا نشدیـــم . . . گرچــه ای دوســــت غرور دلــــــت احســــاس مـــرا درک نکـــرد… آفریــــن برغـــم عشــــقـــت کــه مرا ترکـــ نکرد… . . . آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد، شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش دوست می دارد، حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد، چه قدر دوســتت دارد ! و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد . . . گاهی دلم می خواهد وحشــیانه غرورت را پاره کنم! قلب ترا در مشتم بگیرم و بفـشارم تا حال مرا لحظه ایی بفهمی…! .
. . کاش می فهمیدی که تــــــــــو از دید من زیبا بودی ؛ دیگران حتی نگاهت هم نمی کردند ، و تـــــــــو چه اشتباهی مغرور شدی … . . . محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم؛ آنچه را که اسمش را غرور گذاشته ام برایت به زمین بکوبم … احساس من قیمتی داشت؛ که تو برای پرداخت آن فقیر بودی … . . . نمیدونی چه کاری بادلم کردی ، نمیدونی چه غمگینم نفهمیدی نمیشناسی منو از من چقدردوری ، تواین روزا چه بی رحمانه مغروری . . . بی وفا !! ایـن روزهـا نـه مـجـالـی بـرای دلـتـنـگـی دارم و نـه حـوصـلـه ات را.. ولـی بـا ایـن هـمـه، گـاه گـاهـی دلـم هـوای تـو را مـیکـنـد . . . . . . رُخ به رُخ که شدیم مــن مات شدم و تــو … چون پادشاهی که از اینگونه فتحهــا زیاد دیده است بی اهمیتـــــــ رد شدی … .
. آنچه را که اسمش غرور گذاشته ام برایت به زمین بکوبم… احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی
وقتــــی مــی گویـــمـــ : برایـــمــ دعــا کــــن یـــعنـــی کـــمـــ آورده امـــ . . . یــعنــــی دیــگـــر کـــاری از دستـــ خـــودمـــ بــرای خـــودمـــ بـــر نــمــی آیــــد ! . . . اینقدر خودت رو نگیر … ! اینقدر با تکبر و غرور با آدم حرف نزن … ! وقتی کسی به تو ابراز علاقه کرد … فکر نکن که فوق العاده ای !!! شاید اون کم توقعه … . . . ما بدهکاریم به یکدیگر و به تمام ” دوستت دارم” های ناگفته ای که پشت دیوار غرورمان ماند و آنها را بلعیدیم تا نشان دهیم که منطقی هستیم . . . برای بودنِ با تو غرورم پایمال شد تو هم اندکی احساس بگذار مساوی که نمی شویم حداقل به من نزدیک شو . . . قدش به “عشق” نمی رسید ؛ “غرور”م را زیر پا گذاشت تا برسد ! . . . محـــکم تر از آنم که برای تنــها نــبودنم آنچه را که اســـمش را غــرور گذاشته ام برایت بــه زمیـــن بکوبــم . . . دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت : ” او یقینا پی معشوق خودش می آید “ پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود : ” مطمئنا که پشیمان شده برمیگردد “ عشق قربانی مظلوم ” غرور ” است هنوز . . . . . . گفت: بی من چه میکشی؟ گفتم: نفـــــــــس…! . . . کاش غرورم را که در پستوی سادگی ام پنهان بود می یافتی اما تو این سادگی را بهانه ای قرار دادی برای در هم شکستن غرورم… . . . امروز با غرورت باز م مرا شکستی با ناز وقهر و کینه مهرم زدل گسستی دانی که بی تو هیچم ای ماه بی مروت باشد که بار دیگر قلب مرا شکستی … . . . دلم را پیش خود پابند کردی ولی گفتی تو یک دنیای دردی غرورم را شکستی بی تفاوت برو فکر کن همیشه خیلی مردی . . . قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار چه بی دووم بود قول ما جدا شدیم آخر کار گل مغرور قشنگم من فراموشت نکردم بی تو اینجا رو نمی خوام می رم و برنمی گردم . . . گناهی که پشیمانی بیاورد بهتر از عبادتی است که غرور بیاورد… . . . گرچه ای دوست غرور دلت احساس مرا درک نکرد آفرین بر غم عشقت که مرا ترک نکرد
ر راهروهای بهارستان شنیده میشود تعدادی از نمایندگان گفته اند برخی از وزرا باید در برابر فتنه ۸۸ موضع گیری قاطعی داشته باشند در غیر این صورت پارلمان نشینان رای سفید (رای موافق) به آنها نخواهند داد اما علی مطهری در حال رایزنی برای حذف چنین رویکردی در برنامه رای اعتماد وزرا است.
گروه سیاسی ؛ نخستین جلسه رای اعتماد به وزاری پیشنهادی حسن روحانی روز دوشنبه در بهارستان برگزار میشود اما چه کسانی بیشتر مورد توجه مجلس قرار گرفتهاند؟
به گزارش افکارنیوز ؛ یک عضو هیئت رییسه مجلس گفت: در جلسات متعدد کمیسیونها با مجلس وزرا برنامههای پیشنهادی خود را ارایه دادند و نمایندگان بیشتر با روحیات، برنامه ها و عقاید وزرا آشنا شدند. به گفته او تا کنون طیبنیا (وزیر پیشنهادی اقتصاد)، سلطانی فر (وزیر پیشنهادی ورزش) و علوی (وزیر پیشنهادی اطلاعات) و چیت چیان (وزیر نیرو ) بیش از سایرین توانستهاند نظر کمیسیونهای تخصصی را جلب کنند.
در راهروهای بهارستان شنیده میشود تعدادی از نمایندگان گفته اند برخی از وزرا باید در برابر فتنه ۸۸ موضع گیری قاطعی داشته باشند در غیر این صورت پارلمان نشینان رای سفید (رای موافق) به آنها نخواهند داد اما علی مطهری در حال رایزنی برای حذف چنین رویکردی در برنامه رای اعتماد وزرا است.
آن طور که این عضو هیئت رییسه مجلس به افکار میگوید علاوه بر فتنه، خرید آرای نمایندگان و تخلفات احتمالی دیگر از سوی وزرای پیشنهادی هم بررسی خواهد شد.
او حضور طیب نیا را پیشنهاد محمدرضا عارف به حسن روحانی دانسته و معتقد است در کابینه روحانی اعتدال رعایت شده است.
گفته میشود پس از این سه نفر پورمحمدی (وزیر پیشنهادی دادگستری) و حجتی (وزیر پیشنهادی کشاورزی) از آرای بیشتری برخوردارند.
جمعی از اولیا و دانش آموزان گروه سرود آموزشگاه تیز هوشان گناباد که در جشنواره سرود استان مقام اول را کسب نمودند جمله اضافه....... من فکر کردم تو مملکت ما پارتی بازی ریشه کن شده وپدر پارتی باز را بدر میرند نگو خواب میدیدم
دیروز همسایگان خیابان ناصر خسرو 9 افطاری را با یکدیگر در کوچه برگزار کردند. یکی از این کوچه به خبر نگار گفت: خانم های این کوچه از جلسات آش دهی خوششان می آید.............(جمله اضافه(آخه اش دهی هم شد خبر)
کارخانه بزرگ چینی تقدیس مثل هر سال مراسم افطاری برگزار کردجمله تکمیلی......چینی تقدیس اگرعوض افطاری دادن یک کم به کارگرانش توجه بیشتری کند باز هم ثواب دارد.............
با توجه به گرمای طاقت فرسای چند روز گذشته که با آن مواجه بودیم؛ جمله اضافه..........پس گناباد خیلی گرم بوده گناباد ما خبر نداشتیم.فک کردم در شمال زندگی میکنم................
مركز آموزش عالي گناباد در نيم سال اول تحصيلي جدید از اول مهرماه 92 در 11 رشته تحصيلي، 954 نفر دانشجوی جدید جذب می کند. ..جمله اضافه.....اینهمه دانشجو در گناباد جا خواهند شد.
ساعاتی قبل طی تماس با مرکز پیام اورژانس 115 گناباد مبنی بر خودسوزی زنی حدودا 30 ساله داخل پارکینگ منزل شخصی خود سریعا اکیپی از پایگاه 1شهری (امامت ) به محل حادثه اعزام شد .
دکتر جواد باذلی مدیر مرکز مدیریت حوادث شهرستان اظهار کرد: این حادثه روز شنبه 92/05/05 در ساعت 07:03دقیقه صبح رخ داد و هنگام رسیدن تکنسین های اورژانس به محل حادثه بیمار دچار سوختگی کامل شده بود و نیز جمود نعشی داشت که با توجه به علایم بیمار چندین ساعت از زمان فوت وی گذشته بود . منبع: اورژانس گناباد
درپي شايعاتي در مورد استعفاي مهندس بنايي شهردار فعلي گناباد و گمانه زنيهايي كه در مورد شهردار آينده مطرح بود ، موضوع را از طريق سيد حسين پورهاشمي رييس فعلي شوراي شهر جويا شديم. پور هاشمي در اين خصوص گفت : البته آقاي شهردار قبلا نيز درخواست استعفا داده بودند كه شوراي شهر از ايشان تقاضا كرده بود تا استقرار رسمي شوراي شهر منتخب در تاريخ 13 شهريور به فعاليت خويش ادامه دهد تا وقفه اي در رابطه با امورات شهرداري پيش نيايد .
وي در ادامه افزود : نظر به عملكرد خوب جناب آقاي مهندس بنايي در طول مدت تصدي پست شهرداري و رضايت مردم و همچنين منتخبين دوره چهارم شوراي شهر ، عصرديروز 92/5/9 در نشست مشتركي كه با حضور منتخبين شوراي شهر جديد و عده اي از اعضاي شوراي قديم و با شركت شهردار محترم برگزار شد ، حاضرين با اتفاق آرا از شهردار خواستند تا يك دوره 4 ساله ديگر مسئوليت شهرداري گناباد را بپذيرد ولي ايشان در نهايت پذيرفت تا يكسال ديگر در اين سمت باقي بماند .
رييس شوراي شهر فعلي گناباد همچنين گفت : بدين ترتيب تكليف شهرداري گناباد براي يكساله آينده مشخص شد . طي تماسي كه با مهندس بنايي داشتيم ، ايشان ضمن تاييد پيشنهاد شوراي شهر گفت هنوز در اين خصوص تصميم قطعي نگرفته است . به هرصورت به نظر ميرسد پايان گمانه زنيها در مورد پست شهرداري گناباد نزديك است .
گفتني است براساس قانون ، فعاليت اعضاي شوراي شهر جديد ، يكماه پس از مراسم تحليف رييس جمهور منتخب يعني روز 92/6/13 بصورت رسمي آغاز خواهد شد .
زن و شوهر پیری با هم زندگی میکردند. پیرمرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت
و پیرزن هرگز زیر بار نمیرفت و گله های شوهرش را به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت
تا اینکه روزی پیرمردفکری به سرش زد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خرو پف میکند و آسایش اورا مختل کرده است.. ضبط صوتی را آماده میکند و شب سروصدای خرناس های گوش خراش همسرش را ضبط میکند.
صبح پیرمرد شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او داردبه سراغ همسرش میرود و او را صدا میکند غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است.
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن لالایی آرامبخش شبهای تنهایی او میشود.
هرگز نمیشد باورم این برف پیری برسرم سنگین نشیند چنین من بودم و دل بود ومی آواز من آوای نی هر گوشه میزد طنین .................... اکنون منم حیران ز عمر رفته سرگردان ای خدای من .................... با این تن خسته هزاران ناله بنشسته در صدای من .................... ای عشق نافرجام من رفتی کجا؟ ای آرزوی خام من رفتی کجا؟ آن دوره آشفتگیهای تو کو؟ ای عمر نا آرام من رفتی کجا؟ تو بخوان شب همه شب برایم ای مرغ سحر که دل خسته من درآمد از سینه بدر تو سبکبالی و من اسیر بشکسته پرم تو پراز شوری و من زعالمی خسته ترم تو بخوان، تو بخوان، به گوش اهل جهان که خبر، شود از، شتاب این کاروان