شعر غمگین سکوتم بی قرارم می کنی
باز با لالایی ات دلتنگ خوابم می کنی
گوشه ی چادر نمازت مانده ام در انتظار
آن قدر خوبی که با خوبی خرابم می کنی
خواب دیدم مثل مو جم در بر دریا ییت
کز تلاطم های دل پر پیچ و تابم می کنی
کاسه ی صبرت نه لبریزونه میریزی به هم
هر چه نادانی کنم کودک حسابم می کنی
تا که گفتم : تشنه ام کامم بیابانی شده
روزه دار حال من خود را سرابم می کنی
آه سردی گر بگیرد گردنم از روزگار
باز هم خود را مسبب بر عذابم می کنی
بی خیالم نیستی حتی اگر طردت کنم
صبربر کج خلقی ام"جانم" خطابم می کنی
زخم هایم را فقط چشم تو درمان می کند
نوش دارویم تویی مست شرابم می کنی
یک شب ازتب سوختم برجان من دریا شدی
هرم دردم را به دل برده حبابم می کنی
مثل پروانه نشستی گرد شمع باورم
من خمار قافیه تو شعر نابم می کنی
شعر زیبایی ندارم جز دو بیتی خط خطی
مثل نستعلیق در چشمت به قابم می کنی
رج به رج در وصف اشعاروجودت مانده ام
"مادرم" شرمنده گر سر درکتابم می کنی
شعری از"صمدشیبانی"
:: موضوعات مرتبط:
علمی-فرهنگی -هنری-ورزشی ,
محلی-منطقه ای ,
,
:: بازدید از این مطلب : 837
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3