حکایت امروزی
باسلام
روزی روزگاری پدری پسرکوچکش راباسروصدای زیاد همراه بادشنام به خودواجدادش به امادگی میبرد فردی اورادید وپرسید که چه شده این بچه گناهی ندارد که بااوسروصدا می کنی درجواب گفت دست ازدلم بردارکه دلم خونه .پرسید مگه چی شده؟ گفت درکودکی مرتب پدرم به من امرونهی میکرد . باپای لخت باید میرفتم برای حیوانات علف می اوردم واصطبل راتمیزمی کردم کارهرروزم شده بود جرئت نداشتم که بگم خسته شدم هیببت وحرمت پدری اجازه توهین رابه من نمیداد باخودم گفتم صبرکن روزی پدرخواهم شد ومن ان روز نیز مثل پدرم بر فرزند وهمسرم حکومت خواهم کرد وعقده خودراخالی خواهم نمود؟!. حالا که ان زمان رسیده است درست همان شیو پدرم ادامه دارد به نوعی دیگر. زن ازطرفی نق میزند وفرزند بطورکامل حکومت می کند مثل گذشه شدم نوکر زن وفرزند جرات اعتراض ندارم . ماکه از زندگی شانسی نداشتیم این هم اززمانه امروز شما قضاوت بفرمایید.( نسل سوخته که میگن همینه)؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
نقل از تپه ریگ
:: موضوعات مرتبط:
اجتماعی-انتقادی -پیشنهادی ,
علمی-فرهنگی -هنری-ورزشی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 824
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0